در خانه ی ما هر کسی چیزی کم داشت!
پدرِ مرحومم خنده،
خواهرم جهاز،
من کیف و کفش
و بیچاره مادرم "خون"
رفتیم دکتر گفتند که پسته خوب هست...!
پدر با هزار مکافات رفت منت کشیِ پستهای که سالیانِ سال با ما قهر کرده بود!
یک مشت پسته ی زبان بسته را گرفت و به خانه آورد..
بیچارهها لال بودند خشکشان زده بود..
آمدیم سکوتشان را بشکنیم دندانِ خواهرم شکست!
گفتیم اشکال ندارد چیزی که عوض دارد گله ندارد.
حالا من بزرگ شده ام کار میکنم و جیبام باد میکند
پستهها هم دهانشان تا بناگوش باز میشود!
تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 92/9/25 | 2:2 عصر | نویسنده : بانو | نظرات ()